تردید

ساخت وبلاگ

از "ولنتاین" بیزارم. از کی این طور شد نمیدانم
بیزار نه بخاطر آن کارت پستال های اکلیلی و قلب های پارچه ای رنگارنگ و موزیکال هایی با جمله ی معروف be my valentine
و نه حتی بخاطر آن جوان هایی که به عروسکهای در دستانشان نگاه میکنند و به این فکر میروند چرا چیزی که برای ثابت کردن عشق وجود دارد باید از جنس پارچه‌ ای ۲۰ تومانی باشد!

عشق چیزیست که یا خوشبختمان میکند یا بدبخت… من هم ادعای حل کردن معمایش را ندارم. اما تازگی ها یک چیز را میدانم که برای من؛ خلاصه شده در کوچکترین چیزهایی که هر روز دوستشان دارم. وقتی عشق باید در تمام روزمرگی هایمان باشد چرا برایش بک روز خاص را تعیین میکنند تا ما را یاد آن بیندازد! شاید ما همه ی روزها از عشقی که درونمان هست مراقبت میکنیم بدون آنکه حواسمان باشد آن روز؛ روز خاصی نیست! "عشق" بدون تبریک و اکلیل و قلبهای پارچه‌ ای هم برای من همان "عشق" است!

پس برای کدام صبح هایی که توانستم از خواب بیدار شوم؛ باید به خدا بگویم happy valentine؟ برای کدام لحظه ای که برادر کوچکم بیسکوییتش را با من قسمت کرد باید بگویم ولنتاینت مبارک عزیزم؟ و برای کدام شب ها و ساعت هایی که به عزیزانم فکر کردم؛ روی کارت پستالی با روان نویس رنگی بنویسم happy valentine's day .....؟

تمام آن گذشته هایی که مادرم تا صبح بیدار ماند و تبم را گرفت و پدرم بادام زمینی های شبِ عید را سر سفره گذاشت چرا روزِ عشق نبود؟ اگر روز عشق نبود پس چه بود؟ و اگر تمام اینها عشق نباشد که هست؛ پس برای چه توی آن تقویم ها تنها در یک روز خلاصه اش میکنند

از نتوانستن...
ما را در سایت از نتوانستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aatregandoomb بازدید : 36 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1397 ساعت: 21:45