بخاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو میرساند*

ساخت وبلاگ

نه به خاطر شاهراه های کوچک.....

این ترانه آشناست به گوشم

خسته بی رمق منتظر و غمگین در میان تراس با دستی دوربین خویش انداز را تنظیم میکردم؛ میدانستم برای ثبت هر عکس باید دروغی شادمانه را در این دنیا به یادگار بگذارم!!! باید دانست که آدم ها از خستگی ها و غم هایشان عکس نمیگیرند......... باید میدانستم این را درست در همینجایی که پر شکوفه ترین کلمات من به خواب سایه ها میرفتند.....

و سرانجام من با هر لبخندی در پشت لنز مات دوربین به دیدار دریاها کوه ها گیلاس های ایوان سبز و گلدان های اقاقی میرفتم حتی اگر خیال بود و مصنوع

و سرانجام چیزی جز من در من نیست

اشتباه میکنند خیلی از مردم که اشتباه نمیکنند! تنهایی را اندوه میخوانند!! چیزی که علی رغم ظاهرش بسیار مهربان است و همراه

گاهی فنجان در دست ات لرزان است

اما نباید بگذاری قطره ای روی زمین بریزد

گاهی پر از بغض و دردی اما نباید بگذاری ذره ای به گوش کسی برسد

چراکه در نگاه اول ممکن است کسی متوجه ماهیت وجودت نشود ماهیتی که تنها خدا از او باخبر است

سالها گذشت تا من فهمیدم آنچه درونمان هست را خدایمان است که باید بداند و میداند

از تمام ما فقط اوست که با خبر است

از رنج ها غم ها دغدغه ها و شادی ها

از همان وقت هایی که فکر میکنی در تنهایی تنها هستی

درست در یک نقطه ی مشخص از مختصات زمان میفهمی جایی که خدا حضور دارد؛ تنهایی ای وجود ندارد

دوباره از سر مینویسم: بخاطر سنگ فرشی که مرا به تو میرساند نه بخاطر شاهراه های کوچک

و نه بخاطر هر چیزِ پست و هر چیزِ کوچک......

 *عنوان "از عموهایت" احمد شاملو 

از نتوانستن...
ما را در سایت از نتوانستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aatregandoomb بازدید : 41 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1397 ساعت: 21:45