مرثیه های ناسروده

ساخت وبلاگ

خلوت خُلد..... این تنها بازمانده ایست از تمامی آرزوهای قشنگ من برای جهان. از آفتابی که قرار بود برایم طلوع کند و گلی که در بیشه زار زمستانم بروید 
خلوتی که میتوانم آنجا با خود و این کاغذهای بیست و پنج هزار ریالی داشته باشم. برای کاغذهایی که به حرفهای تکراری ام گوش میدهند و نمیرنجند؛ برای صبوریشان که هیچ نمیگوید.
گریخته ام..... گریخته ام از شبی که خیال صبح شدن را نداشت. از تمام آن روزهای جانگداز. از تمام ثانیه های دردم.....
من یاد گرفته ام از روزگار که برای شاد بودن؛ درد هایم را دور نریزم. فقط آنهارا یک جایی از روحم؛ درون صندوقچه ای نگه دارم و درش را قفل کنم و بعد شاد باشم و سعی کنم تنها زمانی در صندوقچه را باز کنم که در خلوت خودم هستم نه در میان جماعت!
من میدانم.... میدانم که در خلوت خلد زندگانی ام خودم باید زخم هایم را التیام دهم. خودم باید بلند شوم و خودم باید بعد هزاربار مردن باز از نو زنده شوم. هیچکس هیچ دینی بر گردن من ندارد‌. هیچکس.
در این سوی دنیا که منم؛ در این سالیانی که میگذرند؛ از حوادثی که پیش می آید همچون گذشته دلگیر نمیشوم
من میدانم که مسبب تمام این زخم ها روزگار است‌. دنیاست. همان طور که علی(ع) میگفت "دنیا با هیچکس مروّت نمیکند" حتی بخاطر زخم هایی که از روزگار بر جان و روحم نشسته هم دیگر مثل قبل نمیرنجم. حس میکنم کسی هست؛ کسی بزرگ؛ کسی که مثل هیچکس نیست؛ حتی مثل خودم! و آن کس بزرگ تر از آنی هست که بخواهد مرا در باتلاق دنیا؛ تنها رها کند.
و این حسِ بودن؛ شاید بخاطر آنچه هست از وجودش در عمیق ترین نقطه قلبم ته نشین شده
همانی که تفسیر آبی ترین رویاست؛ خداوند! که سالها گوش سپرده ی این مرثیه های تکراریست بی آنکه کلامی گلایه کند بی آنکه کاسه ی صبرش از هرچیز لبریز و بشکند

نرجس‌حسنی by

از نتوانستن...
ما را در سایت از نتوانستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aatregandoomb بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 4:59