در گذرگاه شب

ساخت وبلاگ

اهل خانه در خوابند؛ امشب اما چشمهایم نشانی از خواب ندارد... این سکوت شبانه فرصت خوبیست برای نوشتن از تو دایی محمود* جان. فرصت تا نیمه شبی قلم به دست بگیرم و با تو حرف بزنم. حال که قصد نوشتن از تو کرده‌ام خانه هم برای حضورت مهیا شده است! پنجره‌ها به شوق آمدنِ تو به روی نسیم ِ بیرون باز شده‌اند و عطر محبوبه‌های حیاط را میان اتاقم به ودیعه گذاشته‌اند! این نسیم خنک؛ وسطِ مهتاب شبی از شهریور ماه نود و هشت؛ یعنی تو سخاوتمندانه آمده‌ای تا با حضور روحانیت؛ قلب پر تلاطم مرا جلا دهی... به احترامت دیوارهای اتاق قامت صاف کرده و ایستاده‌تر شدند!
و اما بعد؛
سلام من به تو و سلام خدا بر تو. خدایی که پاک و منزه است و افریننده نیکوترین افریده‌ها.
قصه؛ قصه‌ ی حسرت و نامه؛ نامه‌ ی غربت است
حسرت دختری که تو را هرگز ندید و نامه ی غربتِ دل در دلتنگی‌هایش... تو اما آن گلی هستی که به طرز اعجاز انگیزی میان دفتر من روئیده‌ای... تا برایم مثل یک دوست و راهنما باشی. و همدمی برای درد و دلهای من در آن معدود روزهایی که هیچ‌ کس را برای شنیدن حرفهایم و هیچ راه را برای آرام شدن قلبم نمیابم....
اکنون با خود میگویم مگر میشود گل را ندید؟! گلها حتی اگر پرپر شوند و حتی اگر نشانی از گلبرگشان بر سنگواره‌های زمین نماند؛ اما بوی عطرشان تا آسمان خاکستری و تیره‌ رنگ شهر هم میپیچد چه برسد بر دروازه قلب‌هایی که یادشان میکنند.
دایی جان؛ از شما ممنونم که گاه به درد و دلهای من گوش میدهی و نمیرنجی و پشت آن قاب حتی گلایه هم نمیکنی!
این چنین دوستهایی مثل تو معدود و نایابند
دوستهایی که به صحبتهایت گوش میدهند؛ درک میکنند و نمیرنجند. دوستهایی مثل تو و هم‌رزم های تو
به رسم سپاس؛ دختر خواهر زاده ات بیست و
یکم شهریور ماه ۱۳۹۸

*تقدیم به شهید مفقود الاثر محمود رجایی

از نتوانستن...
ما را در سایت از نتوانستن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aatregandoomb بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 9:54